رمان

#گمشده
#part_36

#آســــیه
دوروک:هیچ راه دیگه‌ی وجود نداره؟
باشه داداش دمت گرم میبینمت
گوشی‌‌رو کلافه توی جیبش فرو برد و به طرفمون برگشت
دوروک:یکاری براش پیش امده رفته خارج از شهر
عمر:کسی دیگرو نمیشناسی بیاد گاو صندوقو باز کنه؟
دوروک:نکه هرروز میرم دزدی همه‌ی خلافکارای شهرو میشناسم
پشت چشمی نازک کرد که عمر بلند شد
عمر:پس ما میریم هروقت رفیقت امد مارو خبر کن
بلند شدیم و کاپشنامون تنمون کردیم خواستیم
از خونه بیایم بیرون که چشممون به سوسن و برک افتاد
عمر با تعجب گفت
عمر:شما نمیخاین بلند شید؟
برک:دوروک چندروز تنهاس ما پیشش میمونیم!
عمر مشکوک به منو آیبیکه نگاه کرد و حرصی خندید
عمر:زکی،ما بریم که رفیقت امد خودتون فیلمارو نگاه کنید؟
دوروک:من نمیفهمم ما هرکاری کنیم شما به ما بی‌اعتمادین
شما بفرمایید دکتر،،ما دقیقا چکار کنیم
متفکر به همدیگه نگاه کردیم و عمر از
نمایندگی به هممون لبخندی زد و گفت
عمر:مام تا وقتی در گاو صندوق باز شه اینجا میمونیم!
برک سوسن با تعجب بهمون خیره شدن
از اینکه چندوقت قرار بود با دوروک روبه‌رو شم
هم خشحال بودم هم استرس داشتم
دوروک:مجبوریم قبول کنیم
اینجا سه تا اتاق هست یجوری تقسیم کنید
آیبیکه:سه تا اتاق؟خونه‌ی ماکه 90متره
دوتا اتاق داره بعداین عمارت همش سه تا اتاق داره؟
دوروک:خیر چهارتا داره..اما من اتاقمو با کسی تقسیم نمیشم
سوسن:اوف پس ما دخترا یک جا پسرا یک جا
نزدیک عمر شدم و زیرلب گفتم
آسیه:مجبوری چندروز برکو تحمل کنی
عمر:میدونم نمک نریز رو زخمم
دیدگاه ها (۰)

#گمشده #part_37 ‌#ســـوســـنعمر:خانوادت مشکلی ندارن میخای چن...

#گمشده #part_38‌#آســــیهبلاخره بعد از کلی اینور و اونور شدن...

‌‌ــــ~ــــ~ــــ~ــــ~ــــ~ #گمشـده #part_35#دوروکـــوارد...

#گمشده#part_34#دوروکـــبا یادآوری اون شب حرصی چشمامو بستم و ...

چندپارتی

۵𝑚𝑖𝑢𝑡𝑒𝑠 𝑡𝑜 𝑑𝑒𝑎𝑡𝒉Part 12صبح بود.... نور خورشید از لای پرده‌ها...

در حال بارگزاری

خطا در دریافت مطلب های مرتبط